مروری بر زندگینامه پروین اعتصامی
رخشندهٔ اعتصامی معروف به پروین اعتصامی در 25 اسفند 1285 خورشیدی برابر با 17 مارس 1907 میلادی در شهر تبریز به دنیا آمد. پدرش یوسف اعتصامی آشتیانی (اعتصام الملک) از رجال نامی و نویسندگان و مترجمان مشهور اواخر دورهٔ قاجار بود و در آن زمان ماهنامه ادبی «بهار» را منتشر می کرد. مادرش اختر فتوحی فرزند میرزا عبدالحسین ملقب به مُقدّم العِداله و متخلص به "شوری"از واپسین شاعران دوره قاجار، اهل تبریز وآذربایجانی بود.
وی تنها دختر خانواده بود و چهار برادر داشت. در سال هزار و دویست و نود و یک در حالی که کودکی بیش نبود با خانواده به تهران آمد. از این رو پروین از کودکی با مشروطه خواهان و چهره های فرهنگی آشنا شد و ادبیات را در کنار پدر و از استادانی چون دهخدا و ملک الشعرای بهار آموخت. در دوران کودکی، زبان های فارسی و عربی را زیر نظر معلمان خصوصی در منزل آموخت.پایان نامهٔ تحصیلی خود را از مدرسهٔ آمریکایی تهران گرفت و در همانجا شروع به تدریس کرد.
نوزده تیر ماه 1313 با پسر عموی پدرش فضل الله همایون فال ازدواج کرد و چهار ماه پس از عقد ازدواج به کرمانشاه، خانه شوهر رفت. پیوند زناشویی وی با پسر عمویش که رئیس شهربانی کرمانشاه بود و اخلاقی نظامی داشت و با روحیات شاعرانه پروین سازگار نبود بیش از دو و نیم ماه دوام نداشت.
وی پس از جدایی از همسر، مدتی کتابدار کتابخانهٔ دانشسرای عالی بود. دیوان اشعار وی بالغ بر 2500 بیت است. وی در پانزدهم فروردین 1320 شمسی به علت ابتلا به حصبه درگذشت و در حرم فاطمه معصومه در قم در مقبرهٔ خانوادگی به خاک سپرده شد.
شعری که بر روی سنگ مزارش نوشته شده:
اینکه خاک سیهش بالین است اختر چرخ ادب پروین است
گر چه جز تلخی ز ایام ندید هر چه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آنهمه گفتار امروز سائل فاتحه و یاسین است
دوستان به که ز وی یاد کنند دل بی دوست دلی غمگین است
خاک در دیده بسی جان فرساست سنگ بر سینه بسی سنگین است
بیند این بستر و عبرت گیرد هر که را چشم حقیقت بین است
هر که باشی و ز هر جا برسی آخرین منزل هستی این است
آدمی هر چه توانگر باشد چون بدین نقطه رسید مسکین است
اندر آنجا که قضا حمله کند چاره تسلیم و ادب تمکین است
زادن و کشتن و پنهان کردن دهر را رسم و ره دیرین است
خرم آنکس که در این محنت گاه خاطری را سبب تسکین است
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
پرسید زان میانه یکی کودک یتیم:
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست؟
آن یک جواب داد: چه دانیم ما که چیست؟
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت:
این اشک دیده من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست پروین اعتصامی
شنیده اید که آسایش بزرگان چیست
برای خاطر بیچارگان نیاسودن
به کاخ دهر که آلایش است بنیادش
مقیم گشتن و دامان خون نیالودن
همی ز عادت و کردار زشت کم کردن
هماره بر صفت و خوی نیک افزودن
ز بهر بیهده، از راستی بری نشدن
برای خدمت تن روح را نفرسودن
رهی که گمرهیش در پی است نسپردن
دری که فتنه اش اندر پس است نگشودن پروین اعتصامی
نگردد پخته کس با فکر خامی
نپوید راه هستی را به گامی
تر توش هنر میباید اندوخت
حدیث زندگی میباید آموخت
ببید هر دو پا محکم نهادن
از آن پس، فکر بر پای ایستادن
پردن بی پر تدبیر، مستی است
جهان را گه بلندی، گاه پستی است پروین اعتصامی
تا به کی جان کندن اندر آفتاب؟ ای رنجبر!
ريختن از بهر نان از چهره آب، ای رنجبر!
زين همه خواری که بينی زآفتاب و خاک و باد
چيست مزدت جز نکوهش با عتاب؟ ای رنجبر!
از حقوق پایمال خويشتن کن پرسشی
چند میترسی ز هر خان و جناب؟ ای رنجبر!
جمله آنان را که چون زالو مکندت، خون بريز
وندر آن خون دست و پايی کن خضاب، ای رنجبر!
ديو آز و خودپرستی را بگير و حبس کن
تا شود چهر حقيقت بیحجاب، ای رنجبر!
حاکم شرعی که بهر رشوه فتوا میدهد
که دهد عرض فقيران را جواب؟ ای رنجبر!... پروین اعتصامی
در دست بانوئی به نخی گفت سوزنی
کای هرزه گرد بی سر و بی پا چه میکنی
ما میرویم تا که بدوزیم پاره ای
هر جا که می رسیم تو با ما چه میکنی
خندید نخ که ما همه جا با تو همرهیم
بنگر به روز تجربه تنها چی میکنی پروین اعتصامی
وقت گذشته را نتوانی خرید باز
مفروش خیره کاین گهر پاک بی بهاست
گر زنده ای و مرده نه ای کار جان گزین
تن پروری چه سود چو جان تو ناشتاست
تو مردمی و دولت مردم فضیلت است
تنها وظیفه تو همی نیست خواب و خاست
زان راه باز گرد که از رهروان تهیست
زان آدمی بترس که با دیو آشناست پروین اعتصامی
روز بگذشته خیالست که از نو آید
فرصت رفته محالست که از سر گردد
کشتزار دل تو کوش که تا سبز شود
پیش از آن کاین رخ گلنار معصفر گردد
زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شمرش
نیست امید که همواره نفس بر گردد... پروین اعتصامی
ای خوشا خاطر ز نور علم مشحون داشتن
تیرگیها را ازین اقلیم بیرون داشتن
همچو موسی بودن از نور تجلی تابناک
گفتگوها با خدا در کوه و هامون داشتن
پاک کردن خویش را ز آلودگیهای زمین
خانه چون خورشید در اقطار گردون داشتن
عقل را بازارگان کردن ببازار وجود
نفس را بردن برین بازار و مغبون داشتن
بی حضور کیمیا، از هر مسی زر ساختن
بی وجود گوهر و زر، گنج قارون داشتن
گشتن اندر کان معنی گوهری عالمفروز
هر زمانی پرتو و تابی دگرگون داشتن
عقل و علم و هوش را بایکدیگر آمیختن
جان و دل را زنده زین جانبخش معجون داشتن
چون نهالی تازه، در پاداش رنج باغبان
شاخههای خرد خویش از بار، وارون داشتن
هر کجا دیوست، آنجا نور یزدانی شدن
هر کجا مار است، آنجا حکم افسون داشتن پروین اعتصامی
عدسی وقت پختن، از ماشی
روی پیچید و گفت این چه کسی است
ماش خندید و گفت غره مشو
زانکه چون من فزون و چون تو بسی است
هر چه را میپزند، خواهد پخت
چه تفاوت که ماش یا عدسی است
جز تو در دیگ، هر چه ریختهاند
تو گمان میکنی که خار و خسی است ... پروین اعتصامی
خلاصه شعري كه پروين براي سنگ مزار خود سروده است:
اين که خاک سيهش بالين است
اختر چرخ ادب پروين است
گر چه جز تلخي از ايام نديد
هر چه خواهي سخنش شيرين است
صاحب آن همه گفتار امروز
سائل فاتحه و ياسين است
آدمي هر چه توانگر باشد
چون بدين نقطه رسد مسکين است پروین اعتصامی